عارف هواللهی
عرفایی که بجز خداوند حافظی ندارند در پاکی وزلال وجودی همیشه همچون خداوند می درخشند

عینالقضات همدانی
◊ مجله الکترونیکی ویستا - PDF ◊ ارسال به دوستان
» ادبیات » تاریخ ادبیات ایران » وضع سیاسی و اجتماعی و علمی و ادبی ایران از میانهٔ قرن پنجم تا آغاز قرن هفتم هجری » وضع ادبی ایران از میانهٔ قرن پنجم تا اوایل قرن هفتم هجری » نثر پارسی و نویسندگان بزرگ از میانهٔ قرن پنجم تا اوایل قرن هفتم هجری » سبک نثر پارسی » بزرگان نثر پارسی • عینالقضات همدانی
عينالقضات همدانى
عينالقضات ابوالمعالى عبدالله بن محمد بن على ميانجى همدانى از کبار مشايخ متصوفه در آغاز قرن ششم است. ولادتش در اواخر قرن پنجم، در همدان اتفاق افتاد و اجداد او از شهر ميانه بودهاند. وى با آنکه در عنفوان شباب بهدست متعصبان کشته شد، هم در جوانى جامع کمالات و از نوابغ روزگار بوده و نزد امام عمر خيام و شيخ احمد غزالى و شيخ محمد حمويه تلمذ کرد و در کلام و حکمت و عرفان و ادب پارسى و عربى صاحب اطلاع وافى بود و نظر به کثرت مطالعه در کتب امام محمد غزالى بايد او را شاگرد به واسطهٔ آن بزرگ نيز شمرد. شيخ احمد غزالى با همهٔ جلالت قدر چندان او را دوست مىداشت که در مکتوبهاى خود او را 'قرةالعين' خطاب مىکرد با آنکه مدت تلمذ عينالقضات در نزد او چندان طول نکشيده بود. عينالقضات خود در سخنان خويش از احمد غزالى و محمد حمويه بسيار نقل کرده و مخصوصاً صحبت بيست روزهٔ خود را با احمد غزالى در همدان موجب توجه غائى خويش به کمالات دانسته است. نکتهٔ مهم قابل توجه در کيفيت تحصيلات عينالقضات آن است که وى بيشتر اطلاعات خود را از طريق مطالعات شخصى و خصوصى فراهم آورد و همين امر باعث شد که او در عين جوانى و عنفوان شباب آنهمه تبحر حاصل کند و در کار تحرير و تأليف آنقدر کامياب باشد.
عينالقضات به سبب غلبهٔ شوق و سورت عشق و غليان عواطف صوفيانهٔ خود بىپروا اسرار صوفيان را فاش مىکرد و مذهب خود را که دنبالهٔ نظر وحدت وجوديان بود بىمحابا اظهار مىنمود و بر متعصبين قوم که با او و دارندگان اينگونه افکار دشمنى داشتند، بهشدت مىتاخت. نقار و کدورتى که بدين طريق ميان عينالقضات و علماى متعصب و عوامالناس ايجاد مىشد، همواره در حال توسعه بود و در آن روزگار تعصب و غلبهٔ عوام بىترديد به قتل اين جوان فاضل بىباک و صوفى زبانآور پايان مىيافت و او خود اين حال را پيشبينى مىکرد چنانکه در يکى از مکاتيب خود اينگونه نوشت: '... و گروه ديگر مست آمدند، زنار بربستند، و سخنهاى مستى آغاز کردند. بعضى را بکشتند و بعضى را مبتلاى غيرت او کردند، چنانکه اين بيچاره را خواهد بودن، ولى ندانم که کى خواهد بودن، هنوز دور است ... اى عزيز، روزگارى برين سوخته مىگذرد که از وجود خود نيز ننگ مىدارم و جز ناله و سوختن سودى نه ...'
مخالفت و عناد دينفروشان و عوام با عينالقضات همدانى از جهات مختلف بود:
- نخست آنکه او را به پيروى از عقايد فلاسفه متهم مىداشتند و مىگفتند که او به قدم عالم معتقد است. او در رسالهٔ شکوىالغريب به اين امر اشاره مىکند و مىگويد دشمنان از اشارهٔ من به مصدر وجود و ينبوع وجود چنين پنداشتهاند که من تعريض به قدم عالم دارم و حال آنکه در اين رسالت قريب ده ورق در اثبات حدوث عالم نوشتهام.
- دوم آنکه بسيارى از علماى شهر و ديار او بر اين جوان تيزهوش باريکانديشه حسد مىبردند و او خود بارها به اين حسد علما اشاره کرده است.
- سوم آنکه عينالقضات بسيارى از حقايق تصوف را که بيرون از حوصلهٔ عوامالناس و دينفروشان تعصبپيشه بود، در آثار پارسى و عربى خود آشکارا بيان مىکرد و اين امر هم دشمنى آنان را بر او برمىانگيخت و او مىگفت: مصطلحات صوفيه دليل کفر و الحاد من نيست و مرد عاقل منصف سزاوار است که چون اين سخنان را بشنود به معانى آن مراجعه کند و حکم بر زندقه و الحاد گويندهٔ آنها پيش از استفسار مراد وى عملى دور از بينائى و دانائى است. عينالقضات به حسينبن منصور حلاج عشق مىورزيد و سخنان او را که باعث قتل گوينده شده بود بهوجوه مختلف تأويل و تفسير مىکرد و پيدا است که چنين کسى در دست متعصبان قوم به چه سرنوشتى دچار مىشد.
- چهارم آنکه عينالقضات بر اثر حسن بيان و نفوذ کلام خود مريدان بسيار در ميان بزرگان و گروه کثيرى از مردم يافته بود که بر مقالات وى شيفته بودند. از آنجمله عزيزالدين مستوفى از وزراى سلاجقهٔ عراق به او عشق و ارادت مىورزيد و چون عزيزالدين به دشمنى ابوالقاسم درگزينى برافتاد، آن وزير دسيسهگر که بسيارى از رجال را به حيله و تزوير از ميان برده و خود نيز آخر کيفر بيدادگرىهاى خويش بر دار کشيده شد، در انديشهٔ نابودکردن عينالقضات افتاد و با علماء متعصب و حسودان و دستهاى از عوامالناس که در تکاپوى قتل عينالقضات بودند يار شد، محضرى بر ضد او ترتيب داد و از ميان تصانيف او الفاظى را براى اثبات زندقه و الحاد وى و دعوى الوهيت او بيرون آورد و جماعتى از فقها به اباحت خون او فتوى دادند.
بعد از اين حوادث عينالقضات را به بغداد بردند و چندى مقيد نگاه داشتند و باز به همدان بازگرداندند و آنجا در شب هفتم جمادىالاخر سال ۵۲۵ هـ بر دار کشيدند.
عينالقضات با آنکه هنگام شهادت ۳۳ سال بيش نداشت آثار متعددى به پارسى و تازى دارد و علاوه بر آن نامههاى بسيار از او به پارسى باقى مانده که همهٔ آنها حاوى عقايد و آراء او در مسائل مختلف مربوط به تصوف و مسائل اعتقادى است. از آثار او است:
يزدانشناخت که چندبار به طبع رسيده و آن را بايد مهمترين کتاب از آثار پارسى عينالقضات شمرد. اين رساله در مسائل الهى و حکمت و علوم طبيعى در سه باب بهنام عزيزالدين مستوفى نوشته شده است.
رسالهٔ جمالي، رسالهاى کوتاه است که براى جمالالدين شرفالدوله از پادشاهزادگان معاصر عينالقضات در سه فصل 'در بيان مذهبى که سلف صالح بر آن بودهاند' ، نوشته شده است.
تمهيدات يا زبدةالحقايق، در تمهيد ده اصل تصوف. اين کتاب انشائى مقرون به غلبهٔ شوق و عشق دارد و از اين روى بسيار گيرا است ليکن بهسبب همين غلبهٔ عشق و شوق مطالب آن را نظمى چنانکه بايد نيست.
کتاب تمهيدات در اواخر زندگى عينالقضات و در آن روزگار که به تهمت الحاد گرفتار شده بود، نگارش يافت.
عينالقضات داراى مکاتيب فارسى بسيار بوده که اکنون از آنها مجموعههائى در کتابخانههاى ايران و خارج از ايران يافته مىشود و قسمتى به طبع رسيده است. اين نامهها فارسى روان و بسيار سادهاى دارد و در آنها گاه به آيات قرآنى و اشعار پارسى و عربى استشهاد شده و نويسنده خود هم رباعىهاى گرم دلانگيزى از خويش در آنها، همچنانکه در پارهاى از آثار ديگر خود، آورده است. درست است که اين مکتوبها را عينالقضات به دوستان خود و بزرگان زمان نوشته است، ليکن هيچيک از آنها در شمار مکاتيب عادى اخوانى نيست و همهٔ آنها در بيان حقايق حکمى و عرفانى و پر از مطالب عالى است. نکتهٔ مهمتر آنکه اين مکتوبها غالباً در مسائل مرتبط به يکديگر است بهنحوى که اجزء يک موضوع را نويسنده در چند مکتوب با حفظ تسلسل فکرى بيان کرده چنانکه بعضى از آنها حکم رسالات مفصل مستقل دارد و اين حال نشان مىدهد که عينالقضات غالب مکاتيب خود را در حقيقت به قصد تحرير رسائلى مىنوشت و شايد بسيارى از آنها که صورت مکتوب دارد نامه به معنى متعارف نباشد و بتوان آنها را يادداشتهائى شمرد که نويسنده روزانه ترتيب مىداد و عنوان مکتوب بر آنها مىگذاشت.
عينالقضات در ضمن کلام خود در رسالات فارسى و مکاتيب، به بسيارى از اشعار شاعران ديگر استشهاد کرده و گاه در آن ميان اشعارى از خود نيز آورده است که غالباً رباعى است. اين رباعىها همه با لحن و انديشهٔ عرفانى سروده شده و گرم و گيرنده است و از آن ميان به نقل چند رباعى براى داشتن نمونهاى از اشعار او قناعت مىشود، بهجز اشعار پارسى وى را اشعار عربى بسيار نيز بوده که بعضى از آنها باقى مانده است.
دل تنگتر از دهان تنگ تو شدم باريکتر از فسون و رنگ تو شدم
بيمار من از بيهده جنگ تو شدم درياب مرا که نام و ننگ تو شدم
نى مايهٔ عشقت اى دلافروز کمست و آن درد که دى بود نه امروز کمست
در هجر تو با صبر دلم را صنما نىساز فزون شدست و نىسوز کمست
نه دست رسد به زلف يارى که مراست نه کم شود از سرم خمارى که مراست
هرچند بدين واقعه در مىنگرم درد دل عالميست کارى که مراست
اندر ره عشق حاصلى بايد و نيست در کوى اميد ساحلى بايد و نيست
گفتى که به صبر کار تو نيک شود با صبر تو دانى که دلى بايد و نيست
آن را که دليل او رخى چون مه نيست او بر خطر است و خلق از او آگه نيست
از خود بهخود آمدن رهى کوته نيست بيرون ز سر دو زلف شاهد ره نيست
اى برده دلم به غمزه جان نيز ببر بردى دل و جان نام و نشان نيز ببر
گر هيچ اثر بماند از من به جهان تأخير روا مدار، آن نيز ببر
نظرات شما عزیزان: